«پله آخر» را میتوان از معدود فیلمهای خوب چند سال گذشته به حساب آورد. فیلم منطق خود را دارد و با شخصیتپردازی درست و لحن صمیمیای که دارد جذابیتش را دوچندان کرده است. فیلم با کاراکتر علی مصفا که آزاد و رها و با چشمهای بسته در حال اسکیتسواری است شروع میشود. او همان ابتدای داستان میگوید از کودکی حافظه درست و حسابی نداشته و اتفاقات را به ترتیب به یاد نمیآورد. بنابراین روایت غیرخطی با توجه به خود داستان انتخاب شده و از لحاظ منطقی کاملا بجا بوده است.
فیلمنامه «پله آخر» برداشتی آزاد از رمان «مردگان»، اثر «جیمز جویس» است و همچنین گفتاری روی فیلم استفاده شده است. در طول داستان فلاشبکهای زیادی وجود دارد و چندین و چند بار به عقب برمیگردیم تا بفهمیم حقیقت چیست. علی مصفا علاوه بر کارگردان، فیلمنامهنویس اثر هم هست. او به واقع دیالوگهای بینظیری نوشته است که کاملا با جنس و منطق روایت جفت و جور است: «بعد از مردنم، تا یک روز یا بیشتر، ناخنهام هنوز رشد میکنن… و موهام… و ریشم… انگار از مرگ من بیخبرند…»
فیلم از دو منظر روایت می شود یک منظر درباره اتفاقاتی است که بعد از مرگ علی مصفا اتفاقاتی برایش می افتد و منظر دیگر درباره دوست قدیمی علی مصفا دکتر امین که یکی از دوست های دوران کودکی اش بوده و به ایران می آید و درگیر مرگ دوست قدیمی اش می شود. و قسمتی از فیلم هم فلاش بک ها تشکیل داده است. دو روایت از دو منظر متفاوت یک اتفاق بزرگ در سینمای ما است. در این بین حامد بهداد هم نقش بسیار کوتاهی در این فیلم دارد به دلیل اینکه نقش حامد بهداد بسیار کوتاه است نمی شود درباره این نقش و بازی اش صحبت کرد. فقط می توان گفت حامد بهداد آن حامد بهداد پرشور و پرهیجان نبود. اما بازی اش خوب بود. بعد از گذشت چند از روز از مرگ علی مصفا ، لیلا حاتمی دوباره به ادامه فیلم سینمایی می رود و در حین فیلمبرداری خنده هایش بند نمی آید. خنده ای همراه با گریه است. و در آن فیلم حامد بهداد نقش همسر لیلا حاتمی را بازی می کند. که حامد بهداد نظاره گر بازی لیلا است. و با حضور بهداد و نبودن علی مصفا ، لیلا حاتمی به خنده های تلخش ادامه می دهد . سکانس پایانی فیلم بسیار تعجب برانگیز است این بار علی مصفا به جای حامد بهداد نقش همسر لیلا را بازی می کند. و دیگر لیلا خنده اش نمی گیرد و بهترین بازی اش را انجام می دهد و همه از بازی اش راضی هستند. که به نظر من سکانس پایانی فیلم رویای لیلا است. و به واقعیت نزدیک نیست.
موسیقی «پله آخر» که از تصنیفهای قدیمی انتخاب شده، بسیار به فضاسازی فیلم کمک کرده است. این تصنیفها صرفا به خاطر کارکرد دراماتیک به آن اضافه نشده است و قسمتی از بار داستان را که نوستالژی شخصیت لیلی (با بازی لیلا حاتمی) است به دوش میکشد. استفاده از آواز دشتی «بسته دام» اثر «روحانگیز» از انتخابهای دوستداشتنی این فیلم است. بازیها بسیار خوب و یکدست هستند. علی مصفا با آنکه بیشتر تمرکزش روی کارگردانی بوده است، تقریبا میتوان گفت بهترین بازیاش را -تاکنون- ارائه داده است. لیلا حاتمی هم مثل همیشه عالی است. او برای این نقش جایزه بهترین بازیگر زن را در چهلوهفتمین جشنواره بینالمللی فیلم کارلوویواری به دست آورد.
محور اصلی فیلم، مرگ، عشق و زندگی است، جنس دیالوگها بسیار شبیه به زندگی واقعی است، تصویربرداری بسیار خوب صورت گرفته و دکوپاژها با کمترین اشتباه ممکن، چیده شده اند. بهترین و جذابترین شخصیت فیلم خود علی مصفا است که با توجه به خبر دروغی که به او داده اند.....
وجود لیلا حاتمی، تنها شباهت میان دو فیلم علی مصفا در مقام کارگردان(سیمای زنی در دوردست و پله آخر) نیست، بلکه این دو فیلم دارای دنیای مشابه، جنس دیالوگ های مشابه، موزیکهای انتخابی مشابه و حتی درونمایه و محوریت تقریبا مشابه است.
هر دو فیلم علی مصفا تا حدی برخوردار از ویژگی ها و نگاه شخصی خود مصفا نیز هستند.
مهمترین تفاوت فیلم پله آخر، با اثر قبلی، نوع روایت متقاطع و غیرخطی داستان است. مصفا در همان اوایل فیلم، در مقام راوی ذکر کرد که" از آنجا که از همون بچگی، حافظه درست و حسابی نداشته است، حالا هم نباید انتظار داشت که سیر وقایع داستان را بصورت ترتیبی روایت کند، برای همین صرفا هر آنچه به ذهنش بیاید را تعریف می کند" همین موضوع باعث شده است که فیلم به دفعات فراوان، فلاش بک و فلاش فوروارد داشته باشد.
محور اصلی فیلم، مرگ، عشق و زندگی است، جنس دیالوگها بسیار شبیه به زندگی واقعی است، تصویربرداری بسیار خوب صورت گرفته و دکوپاژها با کمترین اشتباه ممکن، چیده شده اند. بهترین و جذابترین شخصیت فیلم خود علی مصفا است که با توجه به خبر دروغی که به او داده اند، رفتار عجیبی را در پیش گرفته است که بسیار جذاب و حتی منطقی است. بهترین سکانس فیلم وقتی است که مصفا واقعه ای را پیشگویی می کند و بصورت غیرخطی(در اواخر فیلم) وقتی لیلا حاتمی با واقعیت روبرو می شود، ناگزیر کافی شاپ را ترک کرده و به خیابان می زند و پشت رل گریه می کند. یکی از بهترین دیالوگهای فیلم هم جایی است که مصفا می گوید:"تا قبل از شنیدن خبر، همیشه افسرده بودم، اما حالا یهو ضد ضربه شدم، انگار دوای من، شنیدن خبر مرگم بود خبر مرگم!" سه بازیگر اصلی فیلم(لیلا حاتمی، علی مصفا و علیرضا آقاخانی) به نقش هایشان بسیار نزدیک هستند و انتخابهای مناسبی بوده اند، ضمن اینکه هر سه توانسته اند بازی خوبی داشته باشند، حضور کوتاه حامد بهداد نیز به جذابیت فیلم افزوده است. اردشیر سخایی نیز بازی خوبی در فیلم دارد. در کل به عقیده من، فیلم از آن دسته از فیلمهای هنری است که عده ای بدشان می آید و در مقابل، عده ای به خوبی با فیلم ارتباط برقرار می کنند. من که در دسته دوم بودم!
روایت غیرخطی و استفاده از شکستها یا گسستهای زمانی، باید در ذات داستان، غیرخطی باشد. به نحوی که نتوان داستان دیگری را با این ساختار، ساخت یا برای روایت این فیلم از ساختاری جز این نوع، استفاده کرد. نمای پایانی فیلم همسان با نمای آغاز است و فیلم با پلان دیالوگ لیلا حاتمی که در ابتدا میبینیم، تمام میشود و تکرار این نما به شکلی حسابشده در ذهن مخاطب پایان را تداعی میکند و کل فیلم را در پرانتزی قرار میدهد که به ساختار روایتی غیرخطی انسجام میبخشد. عدم قطعیت، دومین ویژگی فیلم «پله آخر» علی مصفا است. ساختار غیرخطی و روایت یک فیلم در فیلم سبب شده است که مخاطب در مواجهه با این فیلم همیشه در برزخی قرار بگیرد که همیشه در ورطه جدا کردن حادثهها، کنشها، شخصیتها و موقعیتهای دنیای مخلوق فیلم باشد که کدام را باید واقعی و کدام را باید ناواقعی انگاشت. و اتفاقا همین ویژگی سبب شده است که مخاطب همیشه درگیر حل پازل داستانی فیلم باشد. در فیلم میبینیم که علی مصفا بیهوش کف آشپزخانه افتاده است و به ناگاه مانند روح سر از صحنه بعدی درمیآورد. همین مسئله سبب میشود که مخاطب، در باب دنیای خارج از فیلم (اعتقادهای بیرونی)، و حتی با انتظارها و اعتقادهایی که خود فیلم میآفریند (اعتقادهای درونی)، خوانشها و تعبیرهای شخصی خود را داشته باشد. پیشبینیهای ماورایی خسرو یا کتابی که مادر دکتر امین به تایپ آن مشغول است و ما سپس شاهد تکرار این حوادث هستیم، نیز طعنهای به این موضوع میزند که آیا بهراستی هنر، نسخه دوم زندگی است یا زندگی، نسخه دوم جهان هنر! فیلم پله آخر، فیلمی یکپارچه و یکدست است.
همه چیز از یک جنس است و شاید برای همین است که اگر جاهایی از فیلم را هم نمیفهمیم باز فیلم و فضای آن را دوست داریم. یک آرامش و تسلط در کلیت فیلم جاری است که جز به نگاه و ذهن فیلمساز به چیز دیگری نمیتوان نسبتش داد. نوع روایت غیرخطی داستان به شدت با شخصیت بیقید و بند خسرو هماهنگی داشت. حال و هوای نوستالژیک فیلم و فضاها در ادامه شمههایی که در سیمای زنی در دوردست دیده بودیم، حاکی از شکل گرفتن سینمای خاص علی مصفا است که کمکم میتوان فیلمهایش را بدون نگاه کردن به عنوانبندی هم شناخت.